اسرار روحی حجّ| ۱۰
به صحنهی دیگری از امتحان بنیاسرائیل بنگرید
وَ اِذْ قُلْنَا ادْخُلوا هَذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزيدُ الْمُحْسِنِينَ * فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَموا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قيلَ لَهُمْ فَاَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَموا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ.[1]
یاد کن که گفتیم [به بنیاسرائیل] داخل این شهر [بیتالمقدّس] بشوید و با وسعت و آسایش، از نعمتهای فراوان آن، هر چه میخواهید بخورید [ولی با این شرط که هنگام ورود] از درِ معهود [و معیّن] و به هیئت رکوع داخل شوید [سُجّداً را در آیه، به معنای رُکّعاً و شدّت انحنا و خمیدگی تفسیر کردهاند][2] و بگویید: «حطّه»[3] تا گناه گنهکاران را بیامرزیم و بر ثواب نیکوکاران بیفزاییم. پس مردم یاغی نافرمان، تخلّف از امر خدا کرده و گفتاری غیر آنچه به آنان گفته شده بود، به زبان آوردند [به جای «حطّه»، استهزائاً «حنطه» گفتند].
پس بر آن قوم ظالم و ستمگر، به علّت طغیانشان، عذابی از آسمان نازل کردیم.
قوم لجوج و عنود بنیاسرائیل، به احترام و کرامت حضرت موسی کلیمالله(ع) مشمول الطاف عالیّهی حضرت حق بودند و به همین جهت، امر بر آنها مشتبه شده بود و چنین میپنداشتند که واقعاً عزّت و شرافت خاصّی در پیشگاه خدا دارند و «احبّاء الله»اند و خدا، بندگانی مطیعتر از آنها ندارد و هرگز آنها را معذّب به عذاب خود نمیسازد.
بنابراین خداوند از باب امتحان و آزمایش و برای بارز ساختن کفر درونی آن جمعیّت مغرور خودخواه پرادّعا و داشتن استحقاق لعنت و عذاب، تکالیفی چند به آنها القا فرمود تا میزان و مقیاس روشنی باشد برای فقدان روح انقیاد و تسلیم مقابل فرمان خدا در میان آن قوم تا مطلب بر خودشان واضح گردد که مردمی خودپرست و تابع فکر و سلیقهی خویشند، نه امّتی خداپرست و مطیع شرع و وحی الهی.
این بود که سرزمین پرنعمت شام را برای سکونت آنان مقرّر فرمود که همه گونه موجبات رفاه و آسایش زندگی در آنجا فراهم است و به ایشان گفته شد: وارد آن دیار شوید و به انواع نعم، متنعّم گردید؛ منتها مشروط به شرایطی چند:
اوّلاً: از در معیّنی که از طرف خدا مقرّر میشود، وارد شوید (چون شهر دروازههای متعدّد داشته و بنابر بغض روایات، دارای هفت در بوده و کوتاهترین و تنگترین درهای شهر، برای ورود قوم معیّن شد).
ثانیاً: هنگام ورود، با حال رکوع و خمیدگی که نشان تذلّل و تواضع در پیشگاه خداست، داخل شوید.
ثالثاً: موقع داخل شدن بگویید: «حطّه» (کلمهی استغفار است) که با این شرایط، خدا، گناهان شما را میآمرزد و مشمول عنایات خاصّهاش قرارتان میدهد.
امّا آن قوم که گویی لجاج و عناد و نافرمانی، با جوهر ذاتشان آمیخته بود، تمام شرایط را زیر پا نهادند؛ از در مقرّر وارد نشدند و گفتند: آن همه درهای بلند و فراخ که هست، برای چه از در تنگ و کوتاه وارد شویم؟
بعضی هم که از آن در رفتند، شرط رکوع را به جا نیاورده و از طریق گستاخی و اهانت به امر، قسمت عقب بدن خود را جلو داده و با پشت وارد شدند[4] و نیز بجای کلمهی «حطّه» که مأمور به گفتنش بودند، از باب استهزا و تمسخر، کلمهی «حنطه» یعنی «گندم» را به زبان آوردند و نتیجهی این خیرهسریها آن شد که عذاب آسمانی بر آنها فرود آمد.
ابراهيم(ع) و صحنهی امتحان عجيب خدا
فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ اِنّي اَرى فِي الْمَنامِ اَنّی اَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ماذا تَرى قالَ يا اَبَتِ افْعَلْ ما تُؤمَرُ سَتَجِدُني اِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرينَ * فَلَمّا اَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ * وَ نادَيْناهُ اَنْ يا اِبْراهيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤيا اِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ * اِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبينُ.[5]
پس وقتی رسید [اسماعيل(ع)] به سنّ كوشش [در زندگی؛ بنابر بعض تفاسیر، ۱۳ ساله شد،[6] ابراهیم(ع)] گفت: پسر جان! من در خواب میبینم كه [به امر خدا] تو را ذبح مىكنم؛ پس بنگر تا تو چه نظری داری؟ گفت: ای پدر! انجام بده آنچه را مأمور به آن گشتهای. به خواست خدا مرا از شکیبایان [در تحمّل این مأموریّت] خواهى يافت. پس وقتی [پدر و پسر] هر دو آمادهی امتثال فرمان و تسلیم امر خدا گشتند و [پدر] گونهی [فرزند] را بر زمین نهاد، ندایش دادیم: اى ابراهيم! به حقیقت، تصدیق [مأموریّت در] خواب را نمودی [و صادقانه در موقف امتثال امر ایستادی]. ما اين چنین [از راه آزمودن اخلاص بندگان]، به نيكوكاران پاداش مىدهيم که بطور مسلّم، این امتحان [برای نشان دادن حدّ نهایی تسلیم و رضا به قضای الهی] امتحان روشنی است.
براستی كه صحنهی دشوار و تكليف عجيبى است. فرزندى محبوب و جوانى زيبا با قامتى افراشته و چهرهاى جذّاب و روحى مؤدّب، در قلب پدرى سالخورده و مهربان جا گرفته و او را از هر جهت مجذوب آراستگى صورت و سيرت خود ساخته است؛ ناگهان فرمانى لرزاننده و تكليفى طاقتفرسا و كمرشكن از جانب حضرت معبود مىرسد كه بايد همين فرزند دلبند خود را قربانى راه ما قرار داده و او را با دست خود ذبحش كنى.
آه! چه تكليف عجيبى و چه دستور غريبى! انسان از شنيدن آن بر خود مىلرزد و از تصوّر آن، تاب و توان از دست مىدهد. چگونه ممكن است كه پدرى مهربان، در كمال عقل و هوش و درايت، با قلبى موّاج از مهر و محبّت و عطوفت، يگانه فرزند عزيز و پيوند دلش را بر زمين بخواباند و با دست خود، تيغ برّنده بر گلوى او کشیده و رگهاى او را ببرد؟
آری! اين كار، كارى است كه نه طبع، آن را مىپسندد و نه عقل از براى آن توجيه و تفسيرى میتواند بیاورد. بلكه طبع آدمى، کمال تنفّر از این عمل را اظهار میدارد و عقل، شدیداً تقبيح و تحذير مىكند.
امّا اينجا وادى ديگرى است كه در آن وادی، نه مركب نفس را ياراى تاخت و تاز میباشد و نه قاضىِ عقل را قدرت اظهار نظر مىماند و آن وادى، وادى عشق به خالق است و میدان حبّ حضرت معبود كه تنها محبوب اصيل است و محبّت باقى محبوبات، طفيل محبّت او و مشروط به اذن و رضاى او میباشد.
آنجا بود كه به محض اشاره از جانب حضرت حق(جلّوعلا) بىدرنگ و بی هرگونه تسامح و تعلّل، دامن همّت به كمر زد و آمادهی امتثال فرمان شد و مطلب را با فرزند عزيزش به ميان گذاشت تا هم ملاك كار پدر روشن گردد و هم گوهر اخلاص پسر، از كمون فطرت پاك و قلب تابناكش بارز شود و با صفايى تمام بگويد:
يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرْ سَتَجِدُنِي اِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرينَ.
پدر! تو به کار مأموریّت خود بپرداز و من هم از خدا میخواهم که توفیق صبر و تحمّل در انجام وظیفه، عنایتم فرماید.
به به از اين اخلاص و تا ابد، درود و رحمت حق بر اين تسليم كه «فَلَمّا اَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ» تسلیم شدند و به پيشانى او را خوابانيد. پسر، گردن كشيده و رو بر خاك زمين نهاد. پدر، آستين بالا زده و كارد بر حلق پسر گذارد. صحنهاى تكاندهنده بوجود آمد كه دنيا را در برابر قدرت ايمان و نيروى محبّت به خدا، به اعجاب و تحيّر واداشت.
در جلالت و عظمت اين دو روح موحّد مخلص همين بس كه خدا اسلام و اخلاصشان را بستايد و توحيدشان را تصديق نماید: «وَ نادَيْناهُ اَنْ يا اِبْراهيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤيا» و از جانب خود، فدا براى اسماعيل عنايت فرمايد: «وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ»[7] و شهادت به دشوارى امتحان نيز بدهد كه: «اِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبينُ».
آری! به حقيقت كه اين، حقيقت تسليم است و لبّ عبوديّت. توحيد خالص است و عارى از همهگونه شرك در عبادت. نه عقل، در اين كار شريك است و نه نفس، دخيل. خالصاً لوجه الله الكريم. «اِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ» خدا هم براى تشكّر از اين تسليم، فرمود: «سَلامٌ عَلى اِبْراهِيمَ اِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ».[8]
وقتی هدف كه بروز روح خدادوستى آن دو بندهی بااخلاص خدا بود حاصل شد، گوسفندى به عنوان فدا و قربانى اسماعيل از طرف خدا آمد و به جاى او ذبح شد. اسماعيل كه با بدنى زنده و سالم از روى زمين برخاست، ملقّب به لقب افتخارآميز ذبيحالله يعنى كشتهی راه خدا گردید و برای اینكه خود را با نيّت پاك، در اختيار فرمان خدا گذاشت و راضى شد كه در راه رضاى خدا كشته شود، خدا هم اين نيّت پاك و خالص را از او پذيرفت و او را به عنوان فدا و قربانى خود قبول فرمود.
حاصل آن که: در اوامر امتحانى پروردگار، به خودِ كار كه بنگريم، چه بسا مصلحتى در آن نبينيم و فايدهاى براى آن نفهميم و چه بسا احياناً ضرر و زيانى هم از بعض جهات مشاهده نماییم مانند تحريم صيد ماهى در روز شنبه كه در داستان «اصحاب سبت» گذشت؛ نه تنها فايدهاى در آن به نظر نمىرسید، بلكه لطمهی اقتصادى هم به دنبال خود داشت يا تحريم خوردن آب از نهر معهود براى لشكريان طالوت كه تشنه و گرمازده، كنار آب روان رسيدند و مأموريّت يافتند كه فشار سنگین عطش را بر خود هموار كنند و تشنه بگذرند و همچنين مقيّد نمودن بنىاسرائيل به اينكه باید حتماً از در تنگ و كوتاه شهر وارد شوید و به سمت دروازههاى بلند و فراخ ديگر نروید و نيز با حال ركوع و گفتن كلمهی «حطّه» داخل شوید و هکذا دستور ذبح اسماعيل(ع) به دست پدرش ابراهيم(ع).
در هيچ کدام از اين موارد، فايدهی محسوس و معقولى در خود آن اعمال كه مورد امر و یا نهى واقع شدهاند ديده نمىشود. امّا عالىترين فايده و مصلحت در اينگونه موارد، در خود صدور امر يا نهى از جانب خداست كه دنبالش اطاعت و تسليم از ناحيهی عبد است و نتيجهی تسليم و تعبّد، تقرّب به خدا و تحصيل رضاى خداست كه غايت الغايات و منتهاى آمالالعارفين است: و رضوان من الله اکبر.
حال اين مطلب روشن شد و سرّ اوامر امتحانى خدا، تا حدّى بهدست آمد و معلوم گرديد كه يك سلسله از اعمال عبادى، صرفاً بر اساس تعبّد و اخلاص در بندگى و اطاعت امر خدا استوار است، بدون اينكه فايده و منفعتى از منافع بهداشتى، اقتصادى، سياسى و اجتماعى از تكليف به آن اعمال در نظر گرفته شده باشد، بلکه تنها فايدهاش، همانا تجلّى قلب سليم و بارز گشتن روح خاضع عبد مطيع است كه كمال نهايى انسان در سير تكاملىاش، نيل به همین درجه از عرفان و حقشناسى میباشد كه پى به واقعيّت مخلوقى خود برده و سر به آستان خالق بگذارد و تسليم بىچون و چراى فاطِرُ السَّماواتِ وَ الاَرْضِ گردد و بالمآل، از جميع سعادات و لذّات جاودان، برخوردار شود.
این مطلب كه روشن شد اينك به بحث اصلى خود برمىگرديم كه گفتيم، در باب حجّ و مناسك آن نيز دستوراتى داده شده و اعمال و وظايفى مقرّر گرديده كه از نظر بارز ساختن اخلاص و تسليم بندگان خدا، عاملى بسيار قوى و ميزانى فوقالعاده دقيق است و يكى از امتيازات عبادت حجّ نسبت به ساير عبادات، همين است كه جنبهی تعبّد، در آن روشنتر است و رمز عبوديّت در خلال امتثال آن اوامر بهتانگيز، ظهور بيشترى دارد و به همين جهت در رجم شيطان رجيم و سركوب ساختن وسوسهی آن لعين، بسيار مؤثّر میباشد، زيرا تمام همّ آن مطرود پليد اين است كه با تشکیکات و القاءِ شبهات گوناگون در ذهن آدميان، بندگان را از اطاعت امر او باز دارد و مانند خودش، مطرود از رحمت حق سازد.
لذا از راههاى مختلف، وسوسه در دلها مىافكند و افكار را مشوّش و تصميمات را سست میگرداند. مثلاً به فکر آدم میآورد که اگر هاجر همسر ابراهیم(ع) برای پیدا کردن آب از کوه صفا به کوه مروه و از کوه مروه به کوه صفا هفت بار رفت و آمد کرده صحیح است امّا شما الآن، به چه منظور از این کوه به آن کوه میروید و برمیگردید؟ شما در جستجوی چه هستید؟
در بیابان منی وقتی جناب ابراهیم(ع) برای انجام مأموریّت خود میرفت، شیطان سر راه او مجسّم شد و خواست با وسوسهاش او را از امتثال فرمان خدا منصرف سازد، آن حضرت به دستور خدا سنگ به جانب او انداخت و او را از خود طرد کرد؛ این درست، امّا شما امروز در بیابان منی چه میکنید؟ شما چرا سنگ میپرانید؟ مگر شما هم شیطان دیدهاید که سنگ بر سرش بزنید؟
اینجاست که بندهی با اخلاص و عبد مطیع، با نور ایمان و الهام خدا، به خود میآید و میفهمد که دزد غارتگر شیطان، به طمع ربودن گوهر ایمان، سر راهش آمده و در بیابان منی قصد چپاول دارد و لذا بی درنگ، دست به كار دفع و طرد او مىشود و آن وسواس ناپاك را از فضاى قلب خود مىراند.
اِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا اِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّروا فَاِذا هُمْ مُبْصِرُونَ.[9]
آنها که دارای [نور] تقوا میباشند، وقتی وسوسهاى از شيطان، بر گرد قلبشان بچرخد، فوراً متنبّه و بیدار میشوند و [با استمداد از خدا، پردهی غفلت را دریده و] با چشم دل میبینند.
آری! مؤمن با هوش و فَطِن، در همانجا به مبارزهی با شيطان بر مىخيزد و با سنگ اخلاص و تسليم، بر سر و مغز آن دشمن ديرين آدم و آدمزادگان مىكوبد و بينى آن جاهل عنود را به خاك مىمالد و مىگويد: بله! من هم شیطان دیدهام؛ همین شبهه و تردید که در دلم آمده، از دم شیطان است كه روزى در همين بيابان منى، راه بر ابراهيم خليل(ع) گرفت و با وسوسهاش خواست آن مرد خدا را از اطاعت امر مولايش كه مكلّف به ذبح فرزند بود، باز دارد ولى از دست آن رجل الهى سنگ خورد و خائباً برگشت.
امروز هم سر راه من آمده و مىخواهد مرا با تشكيك مفسدهانگيزش نسبت به مأموريّت و وظيفهی الهىام كه سنگ زدن بر ستونهاى بيابان منى و سعى كردن بين دو كوه مروه و صفاست، سست و مردّد سازد و از اطاعت امر مولايم باز دارد و عاقبت به شقاوت و بدبختى و محروميّت دائم مبتلايم نماید.
ولی من هم كه به توفيق پروردگار، در مکتب انبیاء و عباد مخلصین خدا درس اخلاص خواندهام، خدا را مولی و مالک مطلق خود میشناسم و خودم را عبد محض و مملوك صرف او میدانم، وظيفهاى جز امتثال فرمان او ندارم. هر چه او بگوید بکن، میکنم اگر چه آن کار در خاک و خاکستر غلتیدن باشد و در میان کوهها و درّههای سوزان حجاز دویدن.
من گوشم بدهکار این نیست که فلان عمل دارای فلان فایده است یا اصلاً بیفایده است. من تمام فایده را در رضای خدا میدانم و بس. هر کاری که او رضا داد و از من خواست، خواهم کرد.
اگر هاجر، آن مادر مهربان براى بهدست آوردن آب جهت فرزندش، هفت بار از اين كوه به آن كوه رفت و برگشت،[10] منِ بندهی باايمان، براى بهدست آوردن رضای خالق سبحان که در اطاعت امر است، هفت بار كه سهل است، بگويد تمام عمر از صفا به مروه و از مروه به صفا برو، خواهم رفت. اگر هاجر در ميان اين كوهها، در جستجوى آب بود، من در ميان همين كوهها به امر خدا، در جستجوى رضاى خدایم.
اگر آن روز، حضرت ابراهيم(ع) به امر خدا، سنگ بر شيطان زد تا مأموريّت خود را انجام داده و رضاى خدا را بدست آورد،[11] من هم امروز به امر خدا، سنگ بر ستونهاى بيابان منى مىزنم تا با همین اطاعت امر خدا، رضاى خدا را به دست آورم و یقین دارم که همین سنگها که بدست میلیونها حاجی، در بیابان منی پرتاب میشود، مستقیماً بر سر و مغز شیطان فرود آمده و دماغ آن بدبخت را به خاك میمالد زیرا این سنگزدنها، اطاعت امر خدا نمودن است و خود اطاعت امر خدا، دماغ شیطان به خاک مالیدن است. چنانكه غزّالى مىگويد:
وَ اعْلَمْ اَنَّكَ فِي الظّاهِر تَرْمِى الْحِصى اِلَى الْعَقَبَةِ وَ فِى الْحَقِيقَةِ تَرْمِى بِهِ وَجْهَ الشَّيْطانِ وَ تَقْصِمْ بِه ظَهْرَهُ اِذْ لا يَحْصُلُ اِرْغامُ اَنفِهِ اِلا بِامْتِثالِكَ اَمْرَ اللهِ تَعْظيماً لَهُ بِمُجَرَّدِ الْاَمْرِ مِنْ غَيْرِ حَظِّ النَّفْسِ وَ الْعَقْلِ فيهِ.[12]
بدان اگرچه به ظاهر تو سنگريزهها را به جمرهی عقبه [يكى از ستونهاى سنگى در بيابان منى] مىزنى امّا در حقيقت، با همان سنگريزهها به صورت شيطان مىكوبى و پشت او را مىشكنى زيرا يگانه راه به خاك ماليدن بينى شيطان، همانا اطاعت محض امر و تعبّد در مقابل فرمان خداست بدون اين كه حظّى از حظوظ نفسانى يا فايدهاى از فوايد عقلانى از خود آن كار، ملحوظ شده باشد.
خلاصه
نتیجهی بحث آنكه: مناسك حجّ از آننظر كه مشتمل بر اعمال نامأنوس و غير قابل توجيه از نظر طبع و عقل ابتدايى است، وسيلهی امتحان و صحنهی آزمايش عظيمى براى مدّعيان اسلام و ايمان، تا اندازهی تسليم و انقيادشان در مقابل اوامر الهى بارز شود و آنهايى كه سليقه و ابتكار فكرى خود را در همه جا، حتّى مقرّرات آسمانى مىخواهند اعمال كنند و احكام متقنهی شرع مطهّر را با تحوّلات زمان متحوّل سازند، شناخته شوند و نفاق درونى و كفر باطنىشان بر همه كس معلوم گردد. تا سيهروى شود هر كه در او غش باشد.
عبادت حجّ، محكىاست كه «نفس و عقلپرستان» را از «خداپرستان» جدا مىسازد و با كمال وضوح نشان مىدهد، بيابان عرفات و مشعر و منى و كوه مروه و صفا، نه رياكارىهاى نفسپرستان رامىپذيرد و نه به فلسفهبافىهاى عقلپرستان ميدان مىدهد. بلکه آنجا، جولانگه توسن عشق است و جلوهگاه محبّت معبود.
وَ ما اُمِروا اِلاّ لِيَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ.[13]
مأموریّتی جز عرض تعبّد و اخلاص به ساحت قدس خدا ندارند.
خودآزمایی
1- خداوند حکیم با چه شروطی سرزمین شام را برای سکونت بنیاسرائیل مقرّر فرمود؟
2- عالىترين فايده و مصلحت در اوامر امتحانى پروردگار، چیست؟
3- اعمال نامأنوس و غير قابل توجيه از نظر طبع و عقل در مناسک حج، به چه منظور است؟
پینوشتها
1. همان، آیات ۵۸ و ۵۹.
2. مجمعالبیان.
3. «حطّه» اسم فعل است و «استحطّه وزره» یعنی تقاضا کرد از او که گناهش را پایین بیاورد، مانند «آمین» که اسم است برای «استجب»، المنجد.
4. تفسیر مجمعالبیان.
5. سورهی صافّات، آیات ۱۰۲ تا ۱۰۶.
6. مجمعالبیان.
7. سورهی صافّات، آیهی ۱۰۷.
8. سورهی صافّات، آیهی ۱۰۹ و ۱۱۱.
9. سورهی اعراف، آیهی ۲۰۱.
10. عللالشّرايع، جلد ٢، صفحهی ١١٧.
11. همان، صفحهی ۱۲۲.
12. المحجّةالبيضاء، جلد٢، صفحهی ٢٠۴.
13. سورهی بیّنه، آیهی ۵.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی